معنی هخ بکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
هخ بکاردن
صدای فرو ریختن چیزی
ادامه...
صدای فرو ریختن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پخ بیاردن
جوش آمدن و فاسد شدن ماست
ادامه...
جوش آمدن و فاسد شدن ماست
فرهنگ گویش مازندرانی
چس بکاردن
چسبیدن، عمل ناقص تفنگ به هنگام شلیک
ادامه...
چسبیدن، عمل ناقص تفنگ به هنگام شلیک
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هکاردن
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
ادامه...
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ هکاردن
سیخ کردن
ادامه...
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
وغ بکاردن
لاغر شدن، کم توان شدن
ادامه...
لاغر شدن، کم توان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
یخ هکاردن
کسی را مسخره کردن، سرد شدن
ادامه...
کسی را مسخره کردن، سرد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هی هکاردن
دور کردن و رماندن، تأسف خوردن
ادامه...
دور کردن و رماندن، تأسف خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هی بیاردن
هم آوردن، به هم رساندن، چسباندن
ادامه...
هم آوردن، به هم رساندن، چسباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
هی بخاردن
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
ادامه...
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
هه بیاردن
هجوم آوردن، یورش بردن
ادامه...
هجوم آوردن، یورش بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هر هکاردن
فرو ریختن ناگهانی
ادامه...
فرو ریختن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
هل بخاردن
ترسیدن، وحشت کردن
ادامه...
ترسیدن، وحشت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هم بیاردن
هم آوردن، گرد آوردن
ادامه...
هم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ کاردن
سیخونک
ادامه...
سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی
شخ کاردن
فریب دادن، راضی نمودن
ادامه...
فریب دادن، راضی نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی